آخرین خبرها

ممنون که مهربانی!!

داستان پیرمرد کارگر و مرد ثروتمند

پیرمردی نزد مرد دانایی آمد و گفت: سالهاست در مزرعه مرد ثروتمندی کارگری میکنم و با مزدی که هر هفته میگیرم، زندگیم را میچرخانم. صاحب مزرعه پسری دارد که از من خوشش نمی آید و من هم او را تحویل نمیگیرم. متاسفانه مدتی است که مرد ثروتمند قصد دارد اداره امور مزرعه اش را به تک پسرش بسپارد و من از این میترسم که نکند پسر سر پیری عذر مرا بخواهد و خانه ای را که در گوشه ای از مزرعه به من داده شده است، از من بگیرد و من آواره بیابان شوم. حالا نزد شما آمده ام تا مرا راهنمایی کنید و چاره ای به من نشان دهید.

مرد دانا کمی فکر کرد و گفت: با مرد ثروتمند چقدر صمیمی هستی و چقدر راحت با او صحبت میکنی؟

پیرمرد گفت: سالهاست برایش کار میکنم. گاهی هم روزها شانه به شانه هم کار کرده ایم. رابطه ام با او خوب است.

مرد دانا گفت: پس نزد مرد ثروتمند برو و از او به خاطر مهربانیش تشکر کن!

پیرمرد گفت: بابت کدام مهربانی؟! من هر کاری کرده ام، مزدش را گرفته ام. او هم بیشتر از مزدم به من چیزی نداده است.

مرد دانا لبخندی زد و گفت: تو بابت مهربانیش سپاسگذاری کن! آن وقت خواهی دید که این سپاس بابت کدام مهربانی است!

پیرمرد با اکراه قبول کرد و به مزرعه اش برگشت.

پیرمرد دو هفته بعد شاد و خوشحال نزد مرد دانا برگشت و گفت: عجب روش فوق العاده ای به من آموختید! همان روز که از پیش شما رفتم، مرد ثروتمند را دیدم و آن جمله طلایی را به او گفتم؛ یعنی از او به خاطر این همه سال مهربانی و خوب بودن تشکر کردم. چند روز بعد هم از همسر و فرزندانم خواستم به خانه مرد ثروتمند بروند و از او و خانواده اش بابت مهربانیشان قدردانی کنند. دیروز در کمال تعجب دیدم که مرد ثروتمند با همسر و فرزندش به کلبه ما امدند و بعد از کمی احوالپرسی، یک مزرعه با کلبه داخل آن را به من و خانواده ام هدیه دادند. ما از خوشحالی، سر از پا نمیشناختیم و نمیدانستیم دلیل این همه لطف و مهربانی چیست! دیشب تا صبح نمیتوانستم از خوشحالی بخوابم و اکنون که نزد شما آمده ام، احساس میکنم معنای جمله ای را که به من آموختید، کم کم میفهمم. من وقتی همین طور از مرد ثروتمند که بسیار حسابرس و خسیس بود، بابت مهربان بودنش تشکر کردم، در واقع او را وادار کردم تا در ذهن خود دنبال جرقه مهربانی بگردد و او هم این جرقه را یافت و آن را در وجود خود گسترش داد و سرانجام به قدری شعله حاصل از آن قوی شد که مهربانی پنهان در عمق وجودش به شکل بخشش در رفتارش شکل گرفت.

مرد دانا تبسمی کرد و گفت: آن روز از من پرسیدی بابت کدام مهربانی از او تشکر کنم؟ تو در خاطرات گذشته دنبال لطف و مهر مزرعه دار میگشتی، اما گاهی اوقات آدمها را باید بابت کارهای خوب و پسندیده ای که در آینده قرار است انجام دهند، تحسین کنیم. تو و خانواده ات وقتی مزرعه دار را پیشاپیش  مهربان دانستید، در واقع بخشی از مهربانی آینده او را در وجود الانش نمایان کردید.

درباره‌ی Iranian Chemist

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنچاه شش − = چهل نه