فرشته نجات
دندانهایم خیلی درد میکرد. بیش از آن نمیتوانستم آنها را نادیده بگیرم. سرانجام ترس از دندان پزشک را فراموش کردم و تصمیم گرفتم برای درست کردن دندانهایم دست به کار شوم. ولی چگونه؟ من سال اول دانشکده بودم با درآمد کار نیمه وقت زندگی روزمره ام را نیز به سختی اداره میکردم.
شاید میتوانستم دندانی را که از همه خرابتر بود درست کنم. وقتی چند دقیقه ای بر روی صندلی نشستم و دندانپزشک دندانهایم را معاینه کرد، به من گفت: دندانهایت در وضع بدی هستند. اما نگران نباش، من آنها را برایت درست میکنم.
گفتم: نه شما این کار را نخواهید کرد، چون نمیتوانم از عهده مخارج آنها برآیم. و شروع به پایین آمدن از صندلی کردم.
دکتر گفت: چه کار میکنی؟ گفتم: به شما گفتم که پول ندارم.
دندانپزشک: شما دانشجوی دانشکده هستید. این طور نیست؟
گفتم: بله، چه تفاوتی میکند؟
او گفت: حتم پس از چند سالی فارغ التحصیل میشوید؟ گفتم: امیدوارم.
او گفت: و آن وقت انتظار دارید شغلی به دست آورید. گفتم: برنامه ام همین است.
دوباره گفت: خوب، آن وقت دستمزد مرا خواهید پرداخت. در خلال این مدت به درس و کلاستان توجه داشته باشید و کار دندانپزشکی را به من محول کنید.
از آن روز به بعد هر هفته مرتب به مطب او میرفتم تا اینکه تمام دندانهایم درست شد و او با بازدید مرتب آنها را سالم و مرتب نگه داشت. پس از پایان تحصیلات شعلی به دست آوردم و در عرض چند ماه صورت حسابش را پرداختم.
در ۴۰ سال بعدی یاد گرفتم این مرد را فرشته نجات خطاب کنم. اینها افراد ناشناسی هستند که زمانی که به آن نیاز داری، یکباره از محلی نامعلوم ظاهر میشوند.
آنان بعضی اوقات مرا از خطر یا ارتکاب اشتباه های بزرگ در امان داشته اند. پس ای دندانپزشک عزیز، هر کجا که هستی، رحمت خدا بر تو و بار دیگر از تو سپاسگزاری میکنم.
“واروادان”