Breaking News

داستان سوزن و نخ

داستان انگیزشی پادشاه و استاد

داستان انگیزشی سوزن و نخ

روزی پادشاهی به دیدار استادی بزرگ رفت. او برایش هدیه ای نیز آورده بود. یک جفت قیچی الماس نشان که بسیار گرانبها، گمیاب و بی نظیر بود. زمانی که به استاد رسید، بر روی پاهایش افتاد و هدایایش را تقدیم نمود.

معلم شهیر قیچی ها را گرفت و نگاهشان کرد، سپس آنها را به پادشاه پس داد و گفت: آقا، برای هدایایی که آورده اید بسیار ممنونم. این هدایا بسیار زیبا هستند ولی برای من قابل استفاده نمیباشند، اگر سوزن و نخ برایم می آوردید بسیار ممنون میشدم. بنده به قیچی نیاز ندارم اما به سوزن و نخ احتیاج دارم.

پادشاه گفت: نمی فهمم! اگر شما به سوزن و نخ احتیاج دارید، پس به قیچی هم نیاز خواهید داشت.

استاد گفت: من به قیچی نیاز ندارم، زیرا قیچی همه چیز را از هم جدا میکند ولی به سوزن و نخ احتیاج دارم زیرا همه چیز را به هم وصل میکند. تمامی تدریس من بر مبنای عشق است، یعنی اتصال همه چیز به هم. من به همه می آموزم تا با هم یکی شوند. پس فققط به نخ و سوزن احتیاج دارم تا مردم را به هم وصل کنم.

قیچی ها برایم قابل استفاده نیستند، زیرا آنها جدایی می آورند. لطفا دفعه بعدی که آمدید، سوزن و نخی ساده برایم بیاورید که همان برایم کافی است.

ما برای وصل کردن آمدیم

نی برای فصل کردن آمدیم

Check Also

داستان معجزه عشق توسط دکتر مهدی نباتی متخصص طراحی دارو و شیمی آلی در تهرانMechanism of the Eglinton Reaction

معجزه عشق

معجزه عشق لیندا بریتیش معلم برجسته ای بود که با تمام وجود محبتش را ایثار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ پنچاه شش = شصت دو