داستان انگیزشی پرواز فرشته او با چشمان رو به پایین، سر به سوی زمین راه میرفت. وقتی که مرا دید، سخنی گفت و من نظرش را جلب کردم. او ژولیده و ژنده بود. او گفت: خانم من گرسنه هستم. او خیلی مودب بود. به نرمی به او گفتم: پولی در …
بیشتر بخوانید »داستانک زیبای فرشته نجات
فرشته نجات دندانهایم خیلی درد میکرد. بیش از آن نمیتوانستم آنها را نادیده بگیرم. سرانجام ترس از دندان پزشک را فراموش کردم و تصمیم گرفتم برای درست کردن دندانهایم دست به کار شوم. ولی چگونه؟ من سال اول دانشکده بودم با درآمد کار نیمه وقت زندگی روزمره ام را نیز …
بیشتر بخوانید »