فرشته نجات دندانهایم خیلی درد میکرد. بیش از آن نمیتوانستم آنها را نادیده بگیرم. سرانجام ترس از دندان پزشک را فراموش کردم و تصمیم گرفتم برای درست کردن دندانهایم دست به کار شوم. ولی چگونه؟ من سال اول دانشکده بودم با درآمد کار نیمه وقت زندگی روزمره ام را نیز …
Read More »ممنون که مهربانی!!
پیرمردی نزد مرد دانایی آمد و گفت: سالهاست در مزرعه مرد ثروتمندی کارگری میکنم و با مزدی که هر هفته میگیرم، زندگیم را میچرخانم. صاحب مزرعه پسری دارد که از من خوشش نمی آید و من هم او را تحویل نمیگیرم. متاسفانه مدتی است که مرد ثروتمند قصد دارد اداره …
Read More »