آخرین خبرها

داستان کوتاه “کور یا بینا؟”

داستان انگیزشی پسر بچه کور و زن سالخورده

کور یا بینا؟

وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه های طویل و پیچیده درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردن شده بود. چون دنیا میخواست مرا در هم بکوبد.

پسر جوانی با نفس بریده به من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت: نگاه کن چه پیدا کرده ام!

در دستش یک شاخه گل بود، و چه منظره رقت انگیزی، با گلبرگهای پژمرده، نباریدن باران کافی، یا کم نوری، از او خواستم گل پژمرده اش را بردارد و برود بازی کند. تبسمی کردم و سپس سرم را برگرداندم.

ولی او به جای آنکه دور شود، در کنارم نشست و گل را جلو بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: مطمئنا بوی خوبی میدهد و زیبا نیز هست، به همین دلیل آن را چیدم، بفرمایید این مال شماست.

آن علف هرز داشت پژمرده میشد یا شده بود. رنگی نداشت، نارنجی، زرد یا قرمز. اما میدانستم که باید آن را بگیرم وگرنه امکان داشت او هرگز نرود. از این رو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: درست همان چیزی که لازم دارم.

ولی او به جای اینکه گل را در دستم بگذارد. آن را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل یا نقشه ای. آن وقت بود که برای نخستین بار مشاهده کردم پسری که علف هرز را در دست داشت، نمی توانست ببیند، او کور بود.

لرزش صدایم را شنیدم، اشکهایم مانند خورشید میدرخشید می درخشید.

او تبسمی کرد و گفت: قابلی ندارد. سپس دوید و رفت تا بازی کند. ناآگاه از اثری که بر روز من گذاشته بود آنجا نشستم و در شگفت شدم که چگونه او میتواند ببیند.

زنی که در زیر درخت بید کهنسال نشسته و به حال خود تاسف میخورد. چگونه او از خودآزاری من آگاه بود، شاید دلش از نعمت دید واقعی برخوردار بود. توسط چشمان بچه ای کور، سرانجام توانستم ببینم. مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بود. و به جبران تمام آن زمانی که خودم کور بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه ای که مال من است بدانم. و آن وقت آن گل پلاسیده را جلو بینی ام گرفتم. و رایحه گل سرخی زیبا را احساس کردم. و وقتی که دیدم آن پسر جوان علف هرز دیگری در دست دارد، تبسمی کردم. او در شرف تغییر دادن زندگی مرد سالخورده دیگری بود.

روزی که تو بی عشق به سر خواهی برد

ضایعتر از آن روز تو را روزی نیست

خیام

این داستان انگیزشی زیبا از جریل فورشی می باشد.

درباره‌ی Iranian Chemist

حتما ببینید

دکتر مهدی نباتی زندگی نامه نوابغ و بزرگان علم جهان 09011828140

صورت حساب بیمارستان

صورت حساب بیمارستان روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی میکرد که برای گذراندن زندگی و تامین …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

÷ هفت = یک