ادای دین مارچلو همسر یک تهیه کننده تلویزیونی در لس آنجلس گم شده بود. ساعتها، از عصر تا شب بی هدف سرگردان بود و سرانجام از منطقه خطر سر در آورد. به نوبه خود متوجه وضعیت آن منطقه شد و با حالتی عصبی تصمیم گرفت زنگ خانه ای با چراغهای …
بیشتر بخوانید »هدیه شکرگذاری
هدیه سالها پیش در یکی از اعیاد شکرگذاری، خانواده جوانی با احساسی شوم از خواب برخاستند. آنان به جای اینکه در انتظار روزی خوش و شایسته سپاس باشند، یکی از روزهای تیره زندگی خود را انتظار می کشیدند. این وضعیت دشوار ابتدا به یأس و ناامیدی و آنگاه به مبادله …
بیشتر بخوانید »صورت حساب بیمارستان
صورت حساب بیمارستان روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی میکرد که برای گذراندن زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی میکرد. از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی به دست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این در حالی بود …
بیشتر بخوانید »یک قاشق اغماض
داستان یک قاشق اغماض سهراب سپهری خوهر سهراب سپهری تعریف می کند که سهراب هیچ گاه از سوپ پیاز خوشش نمی آمد. حدود دو ماهی بود که در خارج از کشور در منزل یکی از دوستانش که همسری فرنگی داشته، به سر می برد. من برای دیدارش رفتم، وقت ناهار دیدم …
بیشتر بخوانید »خشونت از کجا آغاز می شود؟
خشونت از کجا آغاز می شود؟ ما شاعری داریم به نام سهراب سپهری. شعرهای او نه مداحی های حاکم پسند است و نه فحاشی های مخالف پسند. او در آن سوی این درگیری ها به توسعه مهرورزی مشغول بوده است. او شعری دارد درباره آب خوردن یک پرنده: آب را …
بیشتر بخوانید »داستان زیبای “بسته سیگار” سهراب سپهری
داستان زیبای بسته سیگار یکی از دوستان سهراب سپهری تعریف میکرد که روزی سوار بر جیپ سهراب در حوالی کاشان می رفتیم. دست در داشبورد کردم و چند بسته سیگار و کبریت دیدم. با حیرت از سهراب پرسیدم: تو سیگار نمی کشیدی! سهراب همانطور که رانندگی می کرد با تأسف …
بیشتر بخوانید »داستان انگیزشی معلم؛ مظهر دشواری
داستان انگیزشی معلم مرد پیری در منطقه ای زندگی میکرد. او مظهر دشواری ها بود. او مردی تندمزاج، کثیف و ستیزه جو بود. همچنین به هیچ طریقی تمایلی به پاکیزگی و یا کمک نداشت. هیچ کس نمیتوانست با او سازگاری داشته باشد. سرانجام پس از ماهها تلاش مأیوسانه برای هماهنگ …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه انگیزشی آقای گیلسپای
داستان زیبای آقای گیلسپای زمانی که در کلاس هفتم درس میخواندم، به عنوان کمک پرستار در بیمارستان محلی شهرمان کار میکردم. در مدت تابستان داوطلب شده بودم تا هفته ای ۳۰ تا ۴۰ ساعت در آنجا کار کنم. بیشترین زمانی را که در آنجا سپری میکردم در کنار آقای گیلسپای …
بیشتر بخوانید »داستان کوتاه پرواز فرشته
داستان انگیزشی پرواز فرشته او با چشمان رو به پایین، سر به سوی زمین راه میرفت. وقتی که مرا دید، سخنی گفت و من نظرش را جلب کردم. او ژولیده و ژنده بود. او گفت: خانم من گرسنه هستم. او خیلی مودب بود. به نرمی به او گفتم: پولی در …
بیشتر بخوانید »احساس مفید بودن
احساس مفید بودن زنی سالخورده، کشان کشان راهی را می پیمود که ناگهان جوانی سر رسید و از او سراغ مغازه ای را گرفت. زن پس از مدتی پرحرفی نتوانست آدرس را درست و حسابی شرح دهد. لذا پیشنهاد کرد جوان را همراهی کند. راه افتادند و مشغول صحبت شدند. …
بیشتر بخوانید »