داستان انگیزشی معلم
مرد پیری در منطقه ای زندگی میکرد. او مظهر دشواری ها بود. او مردی تندمزاج، کثیف و ستیزه جو بود. همچنین به هیچ طریقی تمایلی به پاکیزگی و یا کمک نداشت. هیچ کس نمیتوانست با او سازگاری داشته باشد.
سرانجام پس از ماهها تلاش مأیوسانه برای هماهنگ شدن با گروه، مرد پیر آن جا را به مقصد پاریس ترک کرد. گورجیف او را دنبال کرد و سعی داشت او را متقاعد کند تا بازگردد. اما کار بسیار سختی بود و آن مرد گفت: نه.
سرانجام گورجیف او را تشویق کرد که اگر بماند حقوق ماهیانه بسیار بالایی برایش در نظر میگیرد. آن مرد چگونه می توانست این پیشنهاد را نپذیرد؟
هنگامی که آن پیرمرد بازگشت، همه مات و مبهوت شدند. پس از اینکه اعضای گروه شنیدند باید هر ماه مبلغی را جمع آوری کنند و به عنوان حقوق ماهیانه به آن پیرمرد بپردازند، خشمگین و معترض شدند.
گورچیف در جلسه ای که به همین منظور تشکیل شده بود، بعد از شنیدن اعتراضهای اطرافیان گفت: این مرد پیر مانند خمیر برای تهیه نان است. بدون او هرگز نمیتوانید به شیوه ای واقعی درباره موضوعاتی همچون خشم، زودرنجی، صبر و شکیبایی و همدردی چیزی بیاموزید. به این دلیل است که باید هر ماه پولی را جمع آوری کنید تا من به او بپردازم.