داستان دختر جوان عصبانی
دختر جوانی با صورت برافروخته و در حالی که می لرزید نزد استادش آمد. او با شرمساری گفت: من در مشاجره با یک دوست، سخنانی تند و ناخوشایند بر زبان آوردم و صدایم چنان از خشم بالا گرفت که مانند رعد آسمان، رعب انگیز شد. به من بگو چگونه می توانم اشتباهی را که مرتکب شده ام اصلاح کنم؟
استاد یک برگ قرمز برداشت و آن را ۶۴ قسمت کرد. سپس تکه های کاغذ را به آن دختر داد و گفت: برو و این کاغذها را در خیابان پخش کن.
دختر از دستور مرد مقدس اطاعت کرد و به پخش کردن کاغذها در خیابان پرداخت. در همان حین باد شدیدی وزیدن گرفت و تکه های کاغذ را به این سو و آن سو برد و از معرض دید دور کرد.
هنگامی که دختر جوان نزد مرد پارسا بازگشت، استاد به او گفت: فرزندم اکنون برو و آن تکه های کاغذ را جمع کن و برایم بیاور.
دختر به خیابان رفت و به جست و جوی تکه های کاغذ کوچک پرداخت. اما چه نضیبش شد!!! او حتی نتوانست یک تکه از کاغذها را بیابد…
دخترک پس از این جست و جوی بیهوده نزد مرد زاهد بازگشت و گفت: من حتی نتوانستم یک تکه از آن کاغذها را پیدا کنم!
استاد پاسخ داد: کلماتی که بر زبان می آوری نیز چنین هستند، طولی نمی کشد که لبان تو را ترک می کنند، پراکنده گشته و آنگاه برای همیشه گم می شوند. در این زمان دیگر هیچ کاری از دست تو بر نمی آید. تو هرگز نمی توانی دوباره آنها را به جای نخست بازگردانی.
بنابراین باید مراقب کلماتی که به کار می بری باشی. پیش از آنکه به صحبت بپردازی، ابتدا، اطمینان پیدا کن آنچه می خواهی بگویی از سکوت بهتر است، در غیر این صورت ساکت بمان. اگر فقط این قانون ساده را رعایت کنی هرگز از گفته خود پشیمان نخواهی شد.
هر آنچه که باید در مورد بیماری اوتیسم و روش های درمان آن بدانیم را از شیمیدان ایرانی بخوانید…